طفلم خیلی خیلی شیرین شده و نوشتن از لحظاتی که از کنارش بودن لذت میبرم نمیتونه حق مطلب رو ادا کنه. فک نمیکنم ازون آدما باشم که قربون دست و پای بلوریش بشم و اینجا در موردش بنویسم چون واقعا که چی؟ من اینجا قربونش بشم؟ خب بغل دستم خوابیده دیگه همین کنار فداش میشم ماچش میکنم وتموم. الان میخاستم بگم این بچه هم مث همه بچه های دیگه بزرگ میشه و میره سمت خودش، و واقعا من یسری وظیفه دارم که باید براش انجام بدم، اگه بیشتر براش فداکاری کنم هیچوقت ازم تشکر نمیکنه بلکه شاکی میشه که خب چرا؟ چه لزومی داشت؟ و اگر کم کاری کنم همینطور. امشب به خودم اومدم، دلم میخاد مامان مطلوبی باشم ولی فقط نه مامان! نمیخام فقط مامان باشم، میخام همسر مطلوبی هم باشم وفرزند ، و ...بنده ی مطلوب. مامان بودن اینقد کیف داره و ارضاکنندس که ممکنه مثل خیلی ها بخام یه بعدی بشم ولی مامان بودن فقط وفقط در آخر باعث میشه که مامان خوبی هم نباشی و نتیجه میشه تولید یک عدد کودکه بچه ننه! خیلی ظلمه زیادی مامان بودن.
پ.ن: چالش دارم، نی نی کوچولو فک کنم سیر نمیشه باید از فردا حریره بادوم بهش بدم. میبینی؟ غذاخورشد، بهمین سرعت.